اين مقاله به بررسي ماهيت و قلمرو دانشي ميپردازد که در قرآن از آن به «علمالأسماء» تعبير شده است. اين تحقيق به شيوة توصيفي ـ تحليلي انجام شده است. فراگيري اين علم، علت برتري انسان بر فرشتگان و نشانة شايستگي او براي خلافت خداوند در زمين است. فرشتگان توان فراگيري کامل اين دانش را نداشتند و بدين علت بر عظمت مقام حضرت آدم(ع) اعتراف کردند. ديدگاههاي مختلفي در تبيين اين دانش ارزشمند بيان شده است؛ اما اين تحقيق به اين نتيجه رسيده است که علمالأسماء، شناخت تمام اسماء و صفات حسناي خداوند متعال است؛ البته در محدودهاي که براي غيرخداوند ميسر است. اين دانش حضوري است و شامل حقايق ملکوتي و شناخت جهان مادي ميشود؛ اما با توجه به اقتضائات جهان مادي، صاحب آن از وحي و ديگر شيوههاي دريافت علوم الهي بينياز نيست. اين علم به حضرت آدم(ع) اختصاص نداشته؛ بلکه پيامبران و ائمه(ع) نيز از آن برخوردار بودهاند.
کليدواژهها: علوم ويژه، اسماء الهي، علم آدم، منزلت انسان، علوم ائمه(ع).
آشنايي با علوم الهي بندگان برگزيدة خداوند، از مباحث مهمي است که علاوه بر يادآوري مقام بلند انسان و استعدادهاي او، پاسخگوي برخي شبهات اين موضوع است. براي مثال استبعاد يا انکار علوم ويژة ائمه(ع) ناشي از نگاهي زميني به انسان و تواناييهاي اوست. با بررسي حقيقت اسمايي که خداي متعال به حضرت آدم(ع) ياد داد (علمالأسماء)، ميتوان دريافت که دانشهاي جهان به علوم متعارف و شناخته شده محدود نيست و انسان توانايي دارد به علومي خاص دست يابد که از شرافت و قداست بسيار بالايي برخوردار است. علمالأسماء، دانشي است که ملاک برتري انسان بر فرشتگان است و آفرينش و خلافت الهي او را براي آنان موجه ميسازد.
اين بحث اغلب بهطور پراکنده در کتابهاي تفسيري (طباطبايي،1417، ج 1، ص 115؛ طبرسي،1372، ج 1، ص 176؛ مکارم، 1374، ج 1، ص 171؛ صادقي تهراني، 1365، ج 1، ص 279)، برخي کتابهاي عرفاني (ابنعربي، بيتا، ج 2، ص 299 و302؛ ملاصدرا، 1363، ص 327؛ قونوي، 1375، ص 138) و انسانشناسي (مصباح يزدي، 1388، ص 84) آمده است. مقالة مستقلي در اين موضوع يافت نشد. اين نوشتار، ضمن بهرهگيري از ديدگاههاي مطرح شده، تلاش ميکند با تأکيد بر مباحث تفسيري، قدمي به جلو براي شناخت عميقتر اين موضوع بردارد. تمرکز بر اين موضوع و پرداختن به نکات و ظرافتهاي بيشتري از اين موضوع از امتيازات اين تحقيق است. اين تحقيق به شيوة توصيفي ـ تحليلي و با بهرهگيري از منابع تفسيري انجام شده است و در پي پاسخ دادن به اين سؤالات اساسي است که علمالأسماء چيست؟ قلمرو آن کجاست؟ آيا اين علم به حضرت آدم(ع) اختصاص داشته يا ديگران نيز از آن بهرهمند بودهاند؟
بحث علمالأسماء در چند آيه از سورة بقره در ضمن داستان گفتوگوي خداوند با فرشتگان دربارة خلافت انسان مطرح شده است:
وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ * وَعَلَّمَ آدَمَ الْأسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ فَقالَ أنْبِئُونِي بِأسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلأ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ * قالَ يا آدَمُ أنْبِئْهُمْ بِأسْمائِهِمْ فَلَمَّا أنْبَأهُمْ بِأسْمائِهِمْ قالَ ألَمْ أقُلْ لَكُمْ إِنِّي أعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالْأرْضِ وَأعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ؛ و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى قرار خواهم داد»، [فرشتگان] گفتند: «آيا در آن كسى را قرار ميدهي كه فساد انگيزد، و خونها بريزد؟ و حال آنكه ما تو را به پاكى مىستاييم و تقديس مىكنيم؟» فرمود: «من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد» و [خدا] همة نامها را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مىگوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد». گفتند: «منزهى تو! ما را جز آنچه [خود] به ما آموختهاى، هيچ دانشى نيست. تويى داناى حكيم». فرمود: «اى آدم، ايشان را از اسامى آنان خبر ده» و چون [آدم] ايشان را از اسماءشان خبر داد، فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من نهفتة آسمانها و زمين را مىدانم و آنچه را آشكار مىكنيد، و آنچه را پنهان مىداشتيد مىدانم؟ (بقره:30ـ33)
در آيات مذكور، خداوند از حادثة مهم خلافت و جانشيني حضرت آدم(ع) سخن ميگويد. اين خلافت با دانشي به نام «علم الأسماء» گره خورده است. خداوند متعال پيش از جعل خلافت حضرت آدم(ع)، موضوع را با فرشتگان در ميان گذاشت. فرشتگان از خلقت و خلافت چنين موجودي تعجب کردند؛ زيرا معتقد بودند که با وجود آنان به موجود ديگري نيازي نيست که در زمين فساد و خونريزي بهپا ميکند. خداوند متعال به آنان فرمود حقايقي را ميداند که آنان نميدانند.
خداوند سبحان «علمالأسماء» را بهطور کامل به حضرت آدم آموخت (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأسْماءَ كُلَّها). آنگاه مسماي آن اسماء را (طباطبايي،1417، ج 1، ص 117؛ طبرسي،1372، ج 1، ص 181؛ مکارم، 1374، ج 1، ص 177) بر فرشتگان عرضه کرد و از آنان خواست که از نامهايشان خبر دهند. فرشتگان اظهار عجز کردند. خداوند متعال از آدم(ع) خواست که اسامي آنان را به فرشتگان خبر دهد و او فرشتگان را از نامهاي آنان آگاه ساخت.
پيداست که آگاهي از آن نامها بسيار مهم بوده است. از گفتوگوهاي آيات يادشده ميتوان اينگونه استنباط کرد که در حقيقت دليل و توجيه خلقت حضرت آدم(ع) بهعنوان خليفة خداوند در زمين به جاي فرشتگان، فراگرفتن علمالأسماء بوده است؛ زيرا خداوند در مقابل سؤال فرشتگان از دليل خلقت آدم بهعنوان خليفهاش در زمين، علم او به اسماء را به رخ فرشتگان کشيد و آنان نيز پس از آگاهي از اين توانايي و مقام، قانع شدند. آنچه در اين ماجرا به هدف اين نوشتار مرتبط است، اين است که بدانيم علمالأسماء چيست و چه قلمروي دارد؟ آيا اين علم، به حضرت آدم(ع) اختصاص داشته يا شامل ساير انسانها از نسل ايشان نيز ميشود؟
تفسيرهاي متفاوتي از علمالأسماء ارائه شده است که به مهمترين آنها اشاره ميکنيم:
برخي از مفسران معتقدند خداوند به حضرت آدم نام تمام مخلوقات مانند اشخاص، شغلها، درختان، و سرزمينها را آموخت (قمي، 1367، ج 1، ص 45؛ طبرسي، 1372، ج 1، ص 180؛ شبّر، 1412، ص 45؛ مغنيه، 1424، ج 1، ص 79). البته در اکثر اين تفاسير تصريح شده است که اين آشنايي، فقط با نامهاي لفظي نبوده است؛ بلکه خداوند معاني و خصوصيات آن اشيا را نيز به حضرت آدم آموخت تا او بتواند در دنيا از مواهب مادي و معنوي آن استفاده کند. اين دسته از مفسران تأکيد دارند که دانستن اين علوم با گسترة وسيع آن، تنها در توان انسان است، نه فرشتگان.
مهمترين توجيه در تفاسير يادشده براي اين ديدگاه، حديثي از امام صادق(ع) است. در اين حديث مصاديق علمالأسماء اينگونه بيان شده است: «زمينها، کوهها، درهها و بستر رودخانهها (مصاديق علمالأسماء است)». در ادامة اين روايت آمده است که سپس [امام صادق(ع)] به فرش زير پايش نگاه کرد و فرمود: اين فرش [نيز] از امورى بوده كه [خداوند] به او [حضرت آدم(ع)] ياد داد (عياشي، 1380، ج 1، ص 32؛ فيض کاشاني، 1415، ج 1، ص 110). البته چنانکه گفته شد، در بسياري از اين منابع آمده است که آموختن الفاظ بدون معاني و خصوصيات آنها فايدهاي ندارد و بدين علت خداوند به حضرت آدم(ع) هم نام مخلوقات و هم معاني و خصوصيات آنها را آموخت.
اين تفسير، آموزش اسماء را به عطا کردن روحي مقدس و الهي به انسان معنا کرده است که منشأ صفات کمالي ويژة اوست. در توجيه اين تفسير آمده است که ازآنجاکه اسم در معناي لغوي خود، به معناي بلندي يا علامت و نشانه است، «الاسماء» که جمع داراي «ال» است، به تمام آنچه موجب رفعت يا اثر ميشود، اشاره دارد. ازآنجاکه منشأ آثار و کمالات، وجود است، اسماء عبارت از صفات کمالي وجودي است که کمالآفرين است. خداوند به حضرت آدم(ع) روحي مقدس و الهي داد که توان فراگيري اسماء يعني کمالات و فضايل الهي را داشته باشد و بر اين اساس شايستة خلافت خداوند شد (حسينى همدانى، 1404، ج 1، ص 102).
در اين تفسير آمده است که علم به اسماء، در حد آگاهي از نامهاي لفظي اشيا، ماية مباهات و ملاک شايستگي انسان براي خلافت نيست؛ زيرا مقام فرشتگان بالاتر از آن است كه بهوسيلة الفاظ يا لغات بشر مقاصد آنان را درك نمايند. فرشتگان مقرّب، بدون نياز به شنيدن الفاظ يا لغات بر موجودات عالم ماده و نيتهاي قلبي آنان احاطه دارند. بنابراين، علم به زبانها و الفاظ مختلف بشر فضيلتى براى آدم(ع) و سبب برترى او بر فرشتگان نخواهد بود (همان).
بنابر اين ديدگاه، قيد «کلها» تأکيد بر تمام اسماء نيست؛ بلکه از ظاهر سياق آيه و توضيحات يادشده، به دست ميآيد که مراد، كليت آن اسماء و وسعت کمالاتي است كه خداوند متعال به حضرت آدم(ع) عطا فرموده است (همان، ص 103). يعني روح انسان توان آن را دارد که تمام اين اسماء را فراگيرد؛ هرچند ممکن است بهطور بالفعل همة اسماء را فرانگرفته باشد.
در تفسيري نزديک به اين تفسير، مراد از اسماء، استعدادها و قابليتهاي انسان براي علم به حقايق اشيا تفسير شده است. دليل اين تبيين اينگونه بيان شده است که اگر مراد از تعليم اسماء، آموزش برخي لغات يا نامها بود، در اين صورت فرشتگان ميتوانستند، بگويند که اگر خداوند اين نامها را به ما ميآموخت ما آن را فرا ميگرفتيم که در اين صورت استدلال به علم به اسماء براي برتري حضرت آدم(ع) براي مقام خلافت ناتمام بود. افزون بر آن، دانستن لغات و نامها براي جانشيني از طرف خداوند کفايت نميکند، بلکه خليفة خداوند بايد استعداد يک سلسله کارها را که با اشيا ارتباط دارد داشته باشد. به عبارت سادهتر، خداوند مثلاً استعداد اختراع هواپيما و هدايت آن را در وجود انسان گذاشت، آنگاه به ملائكه فرمود: آيا شما هم اين استعداد را داريد؟ گفتند: خدايا ما را طورى نيافريدهاى كه اين کارها را بتوانيم، انجام دهيم. در نتيجه قانع شدند كه جانشين خداوند در زمين بايد موجودى غير از آنها باشد (قرشي، 1377، ج 1، ص 92).
در اين تفسير نيز بر اين نکته تأکيد شده است که علمالأسماء از نوع آشنايي با الفاظ بدون معنا يا از سنخ آشنايي لغوي با مسماي آنها نيست. چنين علمي فضيلت چنداني بهشمار نميآيد و نميتواند توجيهکنندة برتري آدم بر فرشتگان و خلافت انسان باشد؛ زيرا فرشتگان نيز ميتوانستند اين علوم را فراگيرند؛ بنابراين، مقصود از علم به اسماء، علم به مسماي آن اسماء يعني شناخت حقايق و اشخاص آنها است.
در اين تفسير آمده است که «ال» وارد شده بر کلمة «الاسماء» و قيد «کلها» نشان ميدهد هر اسمي که براي موجودي قرار داده ميشود، داخل در محدودة علمالأسماء است. نکتة ديگر آنکه در آيات يادشده دربارة مسماي اين اسماء، ضمير «هم» و اسم اشارة «هؤلاء» استفاده شده است که معمولاً در مورد موجودات داراي حيات و شعور به کار ميروند. افزون بر آن، اين موجودات از حقايق غيبي بهشمار ميآيند؛ زيرا خداوند بعد از آنکه حضرت آدم آن اسماء را براي فرشتگان بيان کرد، به فرشتگان فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را ميدانم؟» (بقره: 33) پس اين اسماء به حقايق و موجوداتي زنده و باشعور اشاره دارند که از حقايق پنهان و غيبي بهشمار ميآيند که با در نظر گرفتن آية «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلأ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلأ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر:21) بر حقايق کلي و پوشيده در نزد خداوند مطابقت دارد که به حد مشخصي محدود نيست؛ کثرت در آنها، به جهت عددي نيست؛ بلکه در مراتب و درجات است. بنابراين در مرتبه الهي داراي مقدار و محدوده نيستند؛ بلکه حد و مقدار آنها بر حسب مرتبة نزول در عالم آفرينش و نزول در مراتب وجود است. به عبارت ديگر، در مرتبة غيبي خود، حقايقي کلي و باشعور هستند که در مرتبة نزول تمام حقايق جهان را دربر ميگيرند (طباطبايي، 1417، ج 1، ص 116ـ118).
در اين تفسير، مانند دو ديدگاه گذشته، بر اين نکته تأکيد شده است که علمالأسماء، علمي عادي به اموري عادي نبوده است؛ زيرا آگاهي از امور عادي فضيلتي بهشمار نميآيد که انسان را شايسته خلافت خداوند قرار دهد. در اين قول بر اين نکته تأکيد شده است که مراد از علمالأسماء، علم به اسماي حسناي خداوند است. فرشتگان اگرچه با برخي از اسماء الهي آشنا بودند و خداوند را با آن نامها ميخواندند، از تمام اين نامها آگاهي نداشتند و خداوند تمام آن نامهاي مقدس را به حضرت آدم(ع) آموخت: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأسْماءَ كُلَّها» (مصباح، 1388، ص 84). در قرآن کريم واژة «الأسماء» در چهار آيه آمده است که در تمام موارد، به نامهاي نيکو(تر) خداوند (اسماء حسني) اختصاص يافته است (اعراف:180؛ إسراء:110؛ طه: 8 و حشر:24).
در تفسيري نزديک به تفسير اخير، شناخت اسماء حسناي الهي بر شناخت پيامبران و امامان معصوم(ع) تطبيق شده است. اين مطلب اينگونه تقرير شده است که اسم، در واقع براي اشاره به مسمي است. ضعيفترين دلالتها، دلالت الفاظ بر مسماهاي آنهاست. اگر اسماء لفظي خداوند در درجهاي به حقيقت خداوند اشاره ميکنند، اولياي خداوند و بهخصوص حقيقت متعالي محمديه، نشانة بزرگ خداوند و بزرگترين اسماي حسناي خداوند در ميان ممکنات است که با ذات، صفات، کردار و گفتار خود، همه را به سوي خداوند راهنمايي ميکنند. بنابراين، شايسته است که آشنايي با پيامبران خداوند، علمالأسمايي باشد که خداوند به آدم(ع) آموخت. البته چنانکه گفته شد، علم به اين موجودات شريف که مورد اشاره به ضمير «هم» و «هؤلاء» هستند، تنها آشنايي با نامهاي آنان نبوده است؛ بلکه آشنايي با حقيقت آنان نيز بوده است. حقيقت اين موجودات بر فرشتگان عرضه شد و آنان از شناخت حقيقت اين موجودات اظهار عجز کردند (صادقي تهراني، 1365، ج 1، ص 288؛ ثقفى تهرانى، 1398، ج 1، ص 55).
اين ديدگاه براي تحليل ناتواني فرشتگان از کسب علمالأسماء معتقد است که آنان پس از معرفي حضرت آدم(ع) توانستند با نام پيامبران و امامان(ع) که مصداق اسماء حسناي الهي هستند، آشنايي يابند؛ اما علم فرشتگان محدود و مقامشان معين و مشخص است (صافات:164) و توانايي شناخت حقيقت اين افراد و رسيدن به مقام آنان را ندارند (صادقي تهراني، 1365، ج 1، ص 289-290).
با توجه به قراين موجود در آيات و تفاسير يادشده، ميتوان گفت تفسير برگزيده از «علمالأسماء» شناخت حضوري تمام اسماء و صفات حسناي خداوند متعال است ـ در محدودهاي که براي غيرخداوند ميسر است ـ و نيازمند داشتن ظرفيت وجودي ويژه و نشانة تقرب به خداوند است. چنين دانشي معيار خلافت حضرت آدم(ع) براي خداوند و برتري او بر فرشتگان است. اين ديدگاه را ميتوان اينگونه تقرير و مستدل ساخت:
1. بنابر محتواي آيات يادشده، ملاک فضيلت حضرت آدم(ع) بر فرشتگان و دليلي که شايستگي او را براي مقام خلافت خداوند در زمين، اثبات کرد، دانستن اين اسماء بود. حضرت آدم(ع) اين اسماء را به آموزش الهي آموخت و براي فرشتگان معرفي کرد.
2. آنچه به وسيلة آن چيزي (مسمّي) شناخته ميشود، اسم گفته ميشود (اصفهاني، 1412، ج1، ص427). علت اساسي در نامگذاري آن است که به وسيلة آن، مسمّي (آنچه براي آن اسم گذارده شده است) شناخته شود. فراگيري اسم بدون شناخت مسمي نميتواند ملاک فضيلت آدم بر فرشتگان و دليل شايستگي او براي مقام خلافت باشد. رابطة اسماء و مسماها، گاهي اعتباري و گاه تکويني است (مصطفوي، 1380، ج 8، ص 93). در رابطة اعتباري بين الفاظ و معاني، خارج از آن اعتبار، هيچ ارتباطي وجود ندارد. اما در امور غيراعتباري، اسم با مسماي خود رابطة تکويني دارد و معرِّف آن است. اين رابطه لفظي و اعتباري نيست؛ بلکه ذات آن موجود (اسم) نمايانگر مسمي است؛ شبيه آنچه در مورد آيات خداوند در طبيعت گفته ميشود؛ مثلاً خود کوه، درخت و... نشانههاي خداوند هستند نه الفاظ کوه، درخت و... . اسماء واسطه و نشانة مسمي هستند؛ اين مثال براي نزديک ساختن ذهن به رابطه تکويني بين اسم و مسمي است؛ هرچند بايد توجه داشت که شناخت به دست آمده در اين مثال، شناخت تکويني و حضوري نيست، بلکه خود از مصاديق علوم حصولي است.
3. ظاهر گفتوگوي خداوند متعال با فرشتگان؛ آموزش اسماء به حضرت آدم(ع) توسط خداوند؛ عرضة مسماي اين اسماء به فرشتگان؛ آشکار شدن ناتواني آنان در بيان آن اسماء و خبر دادن حضرت آدم(ع) از آن اسماء براي فرشتگان همه بر آن دلالت دارد که اين حوادث در عالم ملکوت رخ داده است. بنابراين، مناسب است که اسماء، مسماهاي آنان و شناخت حضرت آدم(ع) و فرشتگان از آنها متناسب با آن عالم ـ که عالمي غيرمادي است ـ تفسير شود. در نتيجه علمالأسماء، فرامادي و حضوري است که نيازمند ذهن مادي و تصورات ذهني نيست. چنين دانشي براي صاحب آن، کمال حقيقي بهشمار ميآيد.
4. دانش حضوري علمالأسماء، ميتواند به امور جزئي مادي نيز تعلق گيرد (مصباح، 1366، ج 2، ص 204). چنانکه خداوند متعال به صورت حضوري ـ نه از طريق دانش حصولي که نيازمند ذهن و صورتهاي ذهني است ـ به اشياي مادي آگاهي دارد. بنابراين، علمالأسماء که دانشي حضوري است، افزون بر شناخت امور مجرد، ميتواند شامل شناخت جهان مادي نيز باشد.
5. ظاهر تعابير قرآني «عَلَّمَ»، «أنْبِئُونِي» و همخانوادههاي آن، «لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا» و تعابير مشابه آن، نشاندهندة آن است که امتياز حضرت آدم(ع) از مقولة علم بوده است؛ بنابراين نبايد آن را فقط به استعداد و صفات کمالي معنا کرد؛ هرچند ممکن است لازمة اين دانش، داشتن استعداد يا صفات ويژه باشد.
6. فرشتگان توان فراگيري اين اسماء يا تمام اين اسماء را نداشتند؛ زيرا اگر فراگرفتن اين علوم براي فرشتگان امکان ميداشت، خداوند ميتوانست از ابتدا اين اسماء را به جاي حضرت آدم(ع) به آنان بياموزد و در اين صورت، خلقت و خلافت حضرت آدم(ع) دليل موجهي نداشت. علاوه بر آن، اگر آنان توان فراگيري اين اسماء را ميداشتند، بعد از آنکه حضرت آدم(ع) آن نامها را براي فرشتگان گفت، با آدم(ع) مساوي ميشدند؛ درحاليکه بعد از بيان اسماء، احتجاج خداوند بر فرشتگان تمام شد: «ألَمْ أقُلْ لَكُمْ إِنِّي أعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالْأرْضِ وَأعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُون» (بقره: 33). فرشتگان نيز بر عظمت حضرت آدم(ع) اعتراف و به دستور خداوند بر او سجده کردند (بقره: 34). گويا به همين علت است که در آيات يادشده، در مورد حضرت آدم(ع) تعبير آموزش و تعليم بهکار رفته است. خداوند دربارة حضرت آدم ميفرمايد: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأسْماءَ كُلَّها»؛ خداوند به آدم، تمام نامها را آموخت اما دربارة بيان اين نامها از سوي حضرت آدم(ع) به فرشتگان تعبير خبر دادن آمده است: «قَالَ يَادَمُ أنبِئْهُم بِأسمائهِِمْ؛ [خداوند] فرمود: اي آدم! آنها را از نامهاي ايشان خبردار ساز!»
7. ناتواني فرشتگان در شناخت اين اسماء و مسماي آنها، بدين معناست که اين شناخت، نيازمند توان و ظرفيت وجودي خاصي است که فرشتگان به آن نرسيده بودند. هر موجودي، بر حسب ظرفيت و مقامش، توان مشخصي در آشنايي با حقايق هستي دارد. هرچه ظرفيت و مقام يک موجود بالاتر باشد، ميزان و مرتبة شناخت او از حقايق بالاتر است. فرشتگان مراتبي از تقرب را دارند؛ زيرا آنان بندگان گرامي پروردگارند: «بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُون» (انبياء: 26). آنان اهل تسبيح و تقديس خداوندند: «وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ» (بقره:30)؛ با وجود اين از رسيدن به مراتبي از کمالات محروماند (مجلسي، 1404، ج 57، ص 268)؛ کمالات آنان به درجة خاصي محدود است: «وَما مِنَّا إِلأ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (صافات: 164). از ماجراي ياد شده، روشن شد که آنان برخي از حقايق را نميدانند: «إِنِّي أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون» (بقره:30) و توان فراگيري تمام اسماء را ندارند. تأکيد قرآن بر اينکه خداوند به حضرت آدم(ع) تمام اسماء را آموخت: (وَعَلَّمَ آدَمَ الْأسْماءَ كُلَّها) (بقره:31)، گويا به همين نکته اشاره دارد که آنان اگرچه به برخي از اين اسماء علم داشتند، به تمام آنها آگاه نبودند.
8. به نظر ميرسد شرايط زندگي در زمين، زمينه را براي رسيدن به مقامات بالاتر براي حضرت آدم(ع) و فرزندان او فراهم ميسازد. به همين علت در اين داستان، سخن از جانشيني خداوند در «زمين» است، اما اين جانشيني با برتري مقام آن حضرت بر فرشتگان همراه است. صرفنظر از روايات، خود فراگيري دانش اسماء و ناتواني فرشتگان از اين کار و سجده آنان بر آدم(ع) اين مطلب را تأييد ميکند.
9. از مباحث گذشته ميتوان دريافت که مهمترين ويژگيهاي علمالأسماء عبارت است از: شناخت حضوري به حقايقي شريف از حقايق پنهان آسمانها و زمين که داشتن آن، ملاک برتري بر فرشتگان و شايستگي خلافت خداوند ميباشد. دليل آنکه اين حقايق از امور غيبي بودهاند، اين است که خداوند بعد از اينکه حضرت آدم(ع) از اسماء خبر ميدهد، به فرشتگان ميفرمايد: «آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمانها و زمين را ميدانم؟» (بقره: 33؛ طباطبايي،1417، ج 1، ص 117).
10. شناخت امور جهان مادي ـ مانند کوهها، درهها و درختان ـ شرافت ذاتي ندارد. اين شناخت فضيلتي نيست که خداوند با آن بر حضرت آدم(ع) منت بگذارد و شايستگي او را براي خلافتش در زمين به فرشتگانش اثبات کند. فرشتگان مقرب نيازي ندارند که از الفاظ و عبارات عالم ماده آگاه باشند؛ آنان بدون اين الفاظ از انگيزهها، گفتار و کردار بشر آگاه ميشوند (زخرف:80؛ يونس:21؛ ق: 18؛ کهف: 49؛ رعد:10ـ11)، مأموريتهاي الهي را در عالم ماده انجام ميدهند؛ مانند مأموريتهاي فرشتگان در داستان ملاقات با حضرت ابراهيم و ساره(ع) به عنوان مهمان، ملاقات با حضرت لوط(ع) و قوم او، ملاقات با حضرت مريم(س) و بشارت دادن به او به باردار شدن به حضرت عيسي(ع)، داستان هاروت و ماروت و... و تدبير کنندة جهان مادياند (نازعات: 5؛ طبرسي،1372، ج 10، ص 652؛ طباطبايي،1417، ج 20، ص 180؛ مکارم، 1374، ج 26، ص 76؛ صادقي تهراني، 1365، ج 30، ص 69). بنابراين، از اينگونه علوم در صورت نياز آگاهاند و در نتيجه نميتوان علمالأسماء را به اين دانشها تفسير کرد. افزون بر آن، در آيات يادشده، از مسماي اسماء با ضمير «هم» و اسم اشارة «هؤلاء» ياد شده است که از آنها براي اشاره به اشياي مادي استفاده نميشود.
11. مراد از اين اسماء، صرف دستيابي به حقايق کلي هستي ـ که در تفسير سوم بيان شد ـ نيز نميتواند باشد؛ زيرا چنانکه در روايات اشاره خواهد شد، متعلق اين علم، امور جزئي مانند نام اشياي مادي نيز ميباشد. ظاهر تعبير «الاسماء کلها» نيز کل اسماء است، نه کلي اسماء که در تفسير دوم بر آن تأکيد شده بود.
12. به نظر ميرسد اين اسماء، همان اسماء حسناي الهي هستند؛ زيرا تمام ويژگيهايي که براي علمالأسماء استنباط شد، بر اسماء و صفات الهي تطبيقپذير است. تمام کمالات جهان از خداوند متعال و کمالات او سرچشمه ميگيرند. اسماء حسناي او بهطور تکويني بر مسماي خود يعني ذات خداوند دلالت ميکنند و شناخت حضوري آن اسمها ملاک تقرب به خداوند است. هرکس بتواند بيشتر به اسماء حسناي الهي بهطور حضوري آشنا شود، بهطور تکويني به خداوند شبيهتر است و شايستگي خلافت او را دارد.
13. کمالات ذات مقدس خداوند مسماي اسماء حسناي او هستند. اين کمالات را بدون جلوههاي خاص او (اسماء حسناي او) نميتوان شناخت. در برخي روايات آمده است که خداوند مخلوقاتش را آفريد و نامهاي مقدس خود را وسيلة شناخت خود قرار داد. اگر اين اسماء نبودند، مخلوقات او راهي به شناخت خداوند نداشتند (کليني، 1365، ج 1، ص 113). تمام مخلوقات او، از جمله اشياي مادي، ميتوانند کمالات ذات مقدس او را بنمايانند. بنابراين، تمام جلوههاي هستي مظاهري از اسماء مقدس او هستند. البته شناخت حضوري اين اسماء و رسيدن از اين اسماء به کمالات مسماي آنها، فقط براي برگزيدگان خداوند ممکن است.
14. در قرآن کريم واژة «الأسماء» در چهار آيه آمده است که در تمام موارد، به ويژگيِ «حُسني» (نيکوتر يا نيکوترين) متصف شده است (اعراف:180). اگر مقصود از اسماء را اسماء حسناي الهي بدانيم، سجدة فرشتگان بر حضرت آدم(ع) موجهتر است، زيرا آنان در واقع به دستور خداوند بر کسي سجده کردهاند که از همه به خداوند شبيهتر و نزديکتر بود. اين اسماء و صفات، از مصاديق غيب آسمانها و زمين نيز بهشمار ميآيند؛ زيرا شناخت کامل اسماء و صفات خداوند براي اکثر افراد و حتي فرشتگان ميسر نيست. چنين دانشي توجيه کنندة خلافت حضرت آدم(ع) است؛ زيرا جانشين خداوند، بايد نزديکترين فرد به خداوند و شبيهترين فرد به جهت تواناييها و کمالات باشد. فراگيري حضوري اسماء حسناي الهي ميتواند به حضرت آدم(ع) توان و لياقت جانشيني خداوند را عطا کند.
همانگونه که بيان شد، علمالأسماء علم به اسماء حسناي خداوند است. فراگيري اين دانش، آگاهي از تمام حقايق هستي ـ مجرد و مادي ـ را دربر دارد؛ زيرا تمام حقايق هستي، پرتوهايي از اسماء و صفات خداوند و مصاديقي از نام «عليم» و برخي صفات ديگر خداوند هستند. آيات قرآن نشان ميدهند که هيچ تر و خشکي نيست مگر آنکه علم آن در کتاب مبين يا همان لوح محفوظ است (حديد:22؛ انعام:59) و لوح محفوظ، يکي از مظاهر علم خداوند است. بنابراين، کسي که با تمام اسماء خداوند، از جمله «عليم»، «حکيم» و مانند آن آشنا باشد، در واقع به لوح محفوظ نيز دست يافته است که حقايق امور جهان در آن ثبت است.
علمالأسماء، شناخت بنده دربارة پروردگارش است. با توجه به محدود بودن ظرف وجودي بنده اين علم در محدودهاي است که براي بندگان خداوند ميسر است. آگاهي از حقايقي که مختص مقام خداوندي است، از قلمرو آگاهي غيرخداوند متعال خارج است. در روايات آمده است اسمي از اسماء خداوند، مخصوص خداوند است و ديگران از آن آگاه نيستند (کليني، 1365، ج 1، ص 112و 230 و ج 2، ص 561؛ صفار، 1404، ص 208). اين مطلب را ميتوان اينگونه تبيين کرد که برخي علوم مختص خداوند و مقتضاي خداوندي اوست و بندگان او حتي برترين برگزيدگانش از آن آگاه نيستند و فرد داراي علمالأسماء، از تمام حقايق هستي ـ جز آنچه به خداوند اختصاص دارد ـ بهطور حضوري آگاه است.
افزون بر اين، توجه شود که علم حضوري به اسماء و صفات خداوند، به معناي بينيازي از وحي الهي و استفاده از قوة عقل و تجربه براي جانشين خداوند در زمين نيست. دانش اسماء از نوع علم حضوري است و بهرهبري از چنين دانشي در جهان مادي، خليفة خداوند را محتاج تأييد و تسديد ميسازد. جهان مادي اقتضائات ويژة خود را دارد که خليفة خداوند نيز در آن، محدوديتهاي خاصي دارد. به همين علت است که اگرچه مثلاً مقام پيامبر اعظم(ص) از حضرت جبرئيل(ع) بالاتر است؛ حضرت جبرئيل(ع) واسطة وحي خداوند به ايشان است. فايدة علم حضوري به اسماء حسناي الهي آن است که پيامبر اين معارف را در قالب حضوري آن دريافت کرده است. به همين علت بهراحتي از معارف وحياني استقبال ميکند و برداشتهاي او از وحي دقيق خواهد بود. مثلاً اگر قوانين راهنمايي و رانندگي براي دو نفر که يکي بينا و ديگري نابيناست توضيح داده شود، فرد نابينا شناختي مبهم از اين قوانين پيدا ميکند؛ اما فرد بينا که خود وضعيت جادهها و نحوة رانندگي را ديده است، بهخوبي متوجه ميشود که احکام و قوانين وضع شده، به چه علت و داراي چه مبنايي است.
افزون بر نکتة يادشده، شناخت اسماء و صفات خداوند، همانند ديگر علوم حضوري و غيرحضوري، مراتبي دارد (مصباح يزدي، 1366، ج 1، ص 157). بر همين اساس اگرچه حضرت آدم(ع) تمام اسماء خداوند را آموخت، بين شناخت ايشان از تمام اسماء و صفات و شناخت پيامبر اکرم(ص) فاصله بسيار است. پيامبر اکرم(ص) به مراتبي رسيدهاند که ديگران نرسيدهاند و عجيب آن است که حتي دانش ايشان که برترين فرد جهان و بزرگترين پيامبر خداوند است، کامل نيست و خداوند به ايشان دستور داده است که درخواست علم بيشتر کند: «وَقُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً؛ و بگو: پروردگارا! علم مرا افزون كن!» (طه:114)
بنابراين، علم حضوري به اسماء خداوند به معناي علم فعلي به تمام جزئيات ديني و غيرديني جهان مادي نيست؛ چنين دانشي، حضوري و داراي مراتب مختلف است که تطبيق صحيح آن بر جهان مادي، خليفة خداوند را نيازمند تأييد و تسديد ميسازد. بنابراين، علمالأسماء اگرچه قلمرو بسيار وسيعي دارد و تمام اسماء حسناي الهي را دربر ميگيرد، اولاً محدود به علومي است که براي انسانها قابل دستيابي است؛ ثانياً اين دانش حضوري است و بهرهمندي از آن در جهان مادي با محدوديتهايي همراه است که خليفة خدا را محتاج وحي و تأييد الهي ميسازد؛ ثالثاً داراي مراتبي است که برخي مانند رسول اکرم(ص) بالاترين درجات آن را کسب کرده و برخي به مراتب پايينتري از آن رسيدهاند.
روايات نقل شده در تفسير و توضيح علمالأسماء اندک و اغلب گرفتار ضعف سندياند. در برخي روايات، ارواح ائمه(ع) اموري معرفي شدهاند که به فرشتگان عرضه شد تا از نامهاي آنان خبر دهند (امام حسن عسكرى(ع)، 1409، ص 217؛ صدوق، 1395، ج 1، ص 14). در تفسير منسوب به امام عسکري(ع) مراد از اسماء، نامهاي پيامبران، پيامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) و شيعيان برگزيده و سرکشترين دشمنان آنان تفسير شده است. در اين تفسير آمده است که آنچه بر فرشتگان عرضه شد، شبحها و انوار پيامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) بود که فرشتگان از شناخت حقيقت آنان ناتوان ماندند (امام حسن عسكرى(ع)، 1409، ص 217). روايتي از امام صادق(ع) نيز اين تفسير را تأييد ميکند (صدوق، 1395، ج 1، ص 14؛ بحراني، 1416، ج 1، ص 164؛ امام حسن عسكرى(ع)، 1409، ص 217). اين روايات با تفسير علمالأسماء به علم به اسماء حسناي الهي هماهنگ است؛ زيرا ائمه در برخي روايات، خود را مصداق اسماء حسناي الهي معرفي کردهاند (کليني، 1365، ج 1، ص 143؛ عياشي، 1380، ج 2، ص 42).
در اغلب رواياتي که آشكارا از علمالأسماء سخن گفتهاند، اين علم به نامهاي اشياي جهان مادي تفسير شده است. در تفسير علي بن ابراهيم قمي، متعلق علمالأسماء، نام کوهها، درياها، درهها، گياهان و حيوانات معرفي شده است (تفسير القمي، ج 1، ص 45). در دو روايت از امام صادق(ع) مضمون اين تفسير نقل شده است. در ادامه يکي از اين دو روايت آمده است که آن حضرت به فرش زير پاي خود اشاره فرمود که حتي نام اين فرش نيز از نامهايي است که به آدم(ع) ياد داده شد (عياشي، 1380، ج 1، ص 32؛ فيض کاشاني، 1415، ج 1، ص 110؛ بحراني، 1416، ج 1، ص 168). در روايتي ديگر آمده است که داود بن سرحان عطار به آفتابه و لگني که براي شستن دست آورده بودند، اشاره کرده و از امام صادق(ع) پرسيد که آيا نام آفتابه و لگن در زمرة اسمايي بوده است که خداوند به آدم(ع) آموخت. آن حضرت در جواب راهها و درهها و مانند آن را نيز جزئي از آن اسماء شمردند (عياشي، 1380، ج 1، ص 33؛ بحراني، 1416، ج 1، ص 168). در روايت ديگر نقل شده است که آن حضرت، آگاهي از تمام زبانها از جمله زبان مارها و قورباغهها و زبان آنچه را در دريا و خشکي است بخشي از علمالأسماء شمردند که خداوند به آدم(ع) آموخت (بحراني، 1416، ج 3، ص 345). در روايتي از رسول اکرم(ص) نقل شده است: «خداوند امتم را در گل براي من نماياند و نامهاي آنان را به من آموخت، چنانکه تمام اسماء را به آدم آموخت...» (صفار، 1404، ج 1، ص 83، 85 و 86؛ کليني، 1365، ج 1، ص 444). اين دسته از روايات بر عموميت علمالأسماء نسبت به امور مادي جهان تأکيد ميکنند. چنانکه گفته شد، علم حضوري به امور مادي نيز تعلق ميگيرد. از طرفي اشياي اين جهان نيز ميتواند از مصاديق علم حضوري به اسماء حسناي الهي باشد؛ زيرا تمام مخلوقات مظاهري از اسماء الهي هستند؛ البته چنانکه گفته شد، دانستن نام اشياء و امور مادي بهتنهايي ملاک تقرب به خداوند و خلافت او نيست؛ اما ميتواند يکي از مصاديق آن باشد.
با توجه به نکات يادشده، اکنون ميتوان به بررسي ديدگاههاي يادشده در تفسير علمالأسماء پرداخت. به نظر ميرسد اکثر ديدگاههاي يادشده، هريک به بخشي از ابعاد علمالأسماء توجه کردهاند. در تفسير اول، علمالأسماء به آگاهي از نامهاي تمام مخلوقات خداوند تفسير شده بود. گفته شد که فراگيري نامهاي اشياي جهان ماده و شناخت خصوصيات آنها، بهخوديخود کمال بهشمار نميآيد و نميتواند معيار فضيلت و برتري حضرت آدم(ع) بر فرشتگان باشد. بنابراين، علمالأسماء نميتواند فقط چنين دانشي باشد؛ افزون بر آن، دليلي وجود ندارد که فرشتگان نتوانند اين نامها يا خصوصيات آنان را فراگيرند؛ درحاليکه آنان علوم بسياري دارند و تدبيرکنندة امور جهان مادياند. با وجود اين ميتوان اين دانش را نيز از مصاديق علم حضوري به اسماء و صفات الهي دانست؛ زيرا همة جهان به نحوي مظهري از اسماء الهي بهشمار ميآيد.
ديدگاه دوم اسماء را به کمالات وجودي خداوند و علم به اسماء را به اعطاي روحي تفسير ميکرد که توان فراگيري اين کمالات را دارد. دربارة اين ديدگاه ميتوان گفت که اين تفسير خلاف ظاهر تعابير اين آيات است؛ زيرا ظاهر تعابير قرآني «عَلَّمَ»، «أنبُِونى» و همخانوادههاي آن، «لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا» و تعابير مشابه آن، نشاندهندة آن است که امتياز آدم(ع)، از مقولة علم بوده است. بنابراين، تفسير علمالأسماء به اعطاي کمالات يا استعداد و تواناييهاي خاص، تنها در صورتي ميتواند موجه باشد که بهگونهاي با ماهيت علمي آن قابل جمع باشد. تفسير قيد «کلها» در اين ديدگاه به کليت اسماء نيز خلاف ظاهر است. ظاهر اين قيد بر فراگيري تمام اسماء دلالت دارد. چنانکه در ساير تفاسير به همين معنا آمده است.
در تفسير سوم، علمالأسماء به حقايق کلي و پنهان هستي تفسير شده بود. اين تفسير ضمن بيان اينکه مسماي اسماء حقايقي زنده و شعورمند بودهاند، با توجه به آية «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلأ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلأ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر:21) مسماي اسماء را بر حقايق کلي و پوشيده در نزد خداوند مطابقت ميدهد. اين حقايق را ميتوان بخشي از اسماء و صفات خداوند دانست. بنابراين، اين ديدگاه با ديدگاه برگزيده قابل جمع است؛ اما چنانکه گفته شد، اين ديدگاه با رواياتي که اسماء را بر امور جزئي تطبيق ميکنند، منافات دارد. افزون بر آنکه آشنايي با اين حقايق کلي و پنهان بهتنهايي ماية افتخار خلافت خداوند نميشود؛ مگر آنکه به نحوي آن را به نزديكي به خداوند و شناخت حضوري اسماء و صفات خداوند برگردانيم.
در تفسير چهارم، علمالأسماء به علم به اسماء حسناي الهي تفسير شده است. تفسير يادشده ديدگاه برگزيده در اين مقاله است؛ البته با توضيح و تفصيلي که بر آن افزوده شد. گفته شد ويژگيهايي که براي علمالأسماء ميتوان از آيات يادشده استنباط کرد، بر علم به اسماء حسناي الهي قابل تطبيق است. اين دانش، علمي حضوري به اسماء و صفات الهي است که مسماي آن، کمالات ذات مقدس خداوند است. دلالت اين اسماء بر آن مسما ـ يعني کمالات الهي ـ تکويني است. بنابراين، کسي که به اين مقام ميرسد، واقعاً خدا را به بهترين شکل ميشناسد و چون اين علم حضوري است، با تقرب خود آن شخص همراه است و همانند علوم حصولي نيست که ساحت ذهن و روح با هم مختلف است. پس اين دانش ميتواند معياري مناسب براي برتري صاحب آن و جانشيني خداوند باشد. افزون بر آنکه «الأسماء» در کاربردهاي ديگر قرآني بر اسماء حسناي الهي تطبيق شده است. فرشتگان با اينکه با برخي اسماء الهي آشنا بودند، به لحاظ تکويني توان شناخت کاملتري از خداوند را نداشتند. به همين علت به برتري مقام حضرت آدم(ع) اعتراف کردند.
در تفسير برگزيده، ضمن بيان اين مطلب که معيار فضيلت انسان، تقرب به خداوند و شناخت حضوري اسماء و صفات خداوند است، تأکيد شد که دستيابي به اين دانش، ملازم با توان و استعداد صعود به بالاترين مراتب کمال است که فرشتگان ندارند. بنابراين، با وجود آنکه علمالأسماء از مقولة علم است، فراگرفتن آن، ظرفيت و استعداد خاصي ميخواهد که تنها در انسان وجود دارد و آراسته شدن به آن، کمالي است که مقام آدم(ع) را برتر از فرشتگان قرار داد. اين علم ميتواند با شناخت افرادي که مظاهر اسماء و صفات الهي بهشمار ميآيند، يعني پيامبران و ائمه(ع)، نيز قابل جمع باشد که در برخي تقريرهاي تفسير چهارم به آن اشاره شده است؛ يعني ممکن است که ارواح برخي پيامبران يا ائمه(ع) بر فرشتگان عرضه شده باشد و آنان وقتي از مقامات بلند آنان آگاه شدند، دانستند که توان رسيدن به آن جايگاه را ندارند.
اکنون نوبت به اين پرسش ميرسد که آيا اين علم به حضرت آدم(ع) اختصاص داشته يا ساير انسانها نيز ميتوانند به آن دست يابند؟ آيات يادشده، آشكارا حکايتگر تعليم اين علم به حضرت آدم(ع) هستند. خداوند در قرآن کريم بهصراحت از خلافت حضرت داود(ع) نيز سخن گفته است (ص: 26). در روايات، ائمه(ع) نيز خلفاي خداوند معرفي شدهاند. در اصول کافي بابي هست براي بيان رواياتي که امامان معصوم(ع) را خليفههاي خداوند در زمين معرفي ميکنند (کليني، 1365، ج 1، ص 193). در رواياتي نيز امامان معصوم(ع) وارثان علوم تمام پيامبران از جمله حضرت آدم(ع) معرفي شدهاند (صفار، 1404، ص 114ـ117). از کنار هم قرار دادن اينگونه روايات، علم ائمه(ع) به اسماء استنباط ميشود. رواياتي نيز، با روشني بيشتر از علم اميرالمؤمنين(ع) به اسماء، خبر ميدهند. در روايتي از رسول خدا(ص) آشنايي با نام تمام اشياء از علومي معرفي شده که خداوند به امير مؤمنان علي(ع) داده است؛ همچنانکه خداوند به حضرت آدم(ع) علمالأسماء داده است. در اين روايت آمده است که رسول خدا(ص) اين کلام را به هنگامي بيان کردند که امير مؤمنان(ع) نام دانههاي (گياهان) مختلفي را که به پيامبر هديه شده بود، بيان کردند (صفار، 1404، ص 418). در روايت ديگر از آن حضرت مطلبي به اين مضمون نقل شده است که هرکس ميخواهد به کسي بنگرد که علمش همانند علم آدم(ع)، حکمت او همانند نوح و بردباري او همانند ابراهيم است، به علي بن ابيطالب(ع) بنگرد (طوسي، 1414، ص 417). بنابراين، مقام خلافت خداوند به حضرت آدم(ع) اختصاص نداشته و با توجه به تلازمي که بين علمالأسماء و مقام خلافت خداوند احساس ميشود، ميتوان گفت که تمام پيامبران خلفاي خداوند بوده و از اين علم برخوردار بودهاند.
1. علمالأسماء، دانشي شريف است که خداوند به حضرت آدم(ع) آموخت تا مقام ممتاز ايشان را به فرشتگان بنماياند و شايستگي او براي خلافت خداوند نزد آنان روشن شود.
2. آنچه با آن چيزي (مسمّي) شناخته ميشود، اسم گفته ميشود. علت اساسي در نامگذاري آن است که به وسيلة آن، مسمّي (آنچه براي آن اسم گذارده شده است) شناخته شود. رابطة اسماء و مسماها، گاهي اعتباري و گاه تکويني است.
3. ديدگاههاي مختلفي در تفسير علمالأسماء بيان شده است که عمدهترين آنها عبارتاند از: آگاهي از نام تمام موجودات جهان؛ وجود صفات کمالي خاص در انسان؛ علم به حقايق کلي هستي؛ و علم به اسماء و صفات خداوند.
4. از شواهد و قراين موجود در آيات مورد بحث به دست ميآيد که علمالأسماء دانشي حضوري است که معيار خلافت انسان و برتري او بر فرشتگان است.
5. فرشتگان با اينکه اهل تسبيح و تقديس خداوند و با حقايقي از جهان آگاه بودند، با تمام اسماء و صفات الهي، آشنا نبودند.
6. فرشتگان توان آشنايي تکويني با تمام اين اسماء را نداشتند. ناتواني فرشتگان در شناخت اين اسماء و مسماي آنها، بدين معناست که اين شناخت، نيازمند توان و ظرفيت وجودي خاصي است که فرشتگان به آن نرسيده بودند.
7. روايات تفسيري بيشتر بيانگر آن هستند که خداوند به حضرت آدم(ع) نامها و مسماهاي امور دنيايي را آموخت؛ اما از اين روايات به دست نميآيد که اين دانش بهتنهايي تمام علمالأسماء است. آگاهي از نام اشياء و موجودات جهان مادي بهتنهايي معيار فضيلت انسانها بر فرشتگان بهشمار نميآيد.
8. ظهور آيات يادشده در اين است که علمالأسماء از مقولة علم است نه استعداد يا صفتهاي ويژه؛ اگرچه اين دانش با استعداد ويژه تلازم دارد.
9. دانستن حقايق کلي جهان نيز بهتنهايي کمالآفرين نيست و خلافت انسان را توجيه نميکند. افزون بر آنکه با روايات يادشده ـ که اسماء را بر امور جزئي تطبيق ميکنند ـ سازگار نيست.
10. ازآنجاکه تمام حقايق جهان، در اسماء و صفات الهي سرچشمه دارند، علمالأسماء علم حضوري به اسماء و صفات خداوند است. اين دانش شرايط يادشده براي علمالأسماء را دارد. تَقرُّب حقيقي به خداوند، معيار شايستگي موجودات است و موجودي که بتواند به خداوند مُقرَّبتر باشد، شايستة خلافت خداوند است. اين تقرب با شناخت حضوري اسماء و صفات الهي به دست ميآيد.
11. علمالأسماء دانشي حضوري است که افزون بر امور معنوي و ملکوتي، امور جزئي مادي را نيز دربر ميگيرد. البته اقتضائات جهان مادي، صاحب علمالأسماء را به وحي و الهام و... نيازمند ميسازد.
12. اين دانش با مقام خلافت خداوند در زمين تلازم دارد. خلافت خداوند در زمين به حضرت آدم(ع) اختصاص نداشته و به تصريح خداوند در قرآن، حضرت داود(ع) نيز خليفة خداوند خوانده شده است؛ در روايات تصريح شده است که ائمه(ع) نيز از جانشينان خداوند بهشمار ميآيند و علم حضرت آدم(ع) را دارا هستند. بنابراين، اين دانش به حضرت آدم(ع) اختصاص ندارد.
امام حسن عسكرى(ع)،(1409ق) تفسيرامام عسكرى(ع)، قم، انتشارات مدرسه امام مهدى(عج).
آملى، سيدحيدر،(1367) المقدمات من كتاب نص النصوص، چ دوم، [بيجا]، انتشارات توس.
ابن عربى، محىالدين (بيتا)، الفتوحات المكية (4 جلدى)، بيروت، دار صادر.
ابن منظور، محمد بن مكرم،(1414ق) لسان العرب، بيروت، دار صادر.
اصفهانى، حسين بن محمد راغب،(1412ق) مفردات ألفاظ القرآن، لبنان ـ سوريه، دار الشامية.
بحرانى، سيدهاشم،(1416ق) البرهان فى تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت.
ثقفى تهرانى، محمد،(1398ق) تفسير روان جاويد، چ سوم، تهران، انتشارات برهان.
جعفرى، يعقوب،[بيتا] كوثر، [بيجا].
حائرى، عبدالكريم،[بيتا] درر الفوائد، قم، چاپخانه مهر.
حسينى شاه عبدالعظيمى، حسين بن احمد،(1363) تفسير اثناعشرى، تهران، انتشارات ميقات.
حسينى همدانى، سيدمحمدحسين،(1404ق) انوار درخشان، تهران، كتابفروشى لطفى.
حِميَرى قمى، عبدالله بن جعفر،[بيتا] قرب الإسناد، تهران، انتشارات كتابخانه نينوى.
رازى، محمد بن عمر،(1420ق) مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربى.
زبيدى، محبالدين،(1414ق) تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع.
زمخشرى، محمود،(1407ق) الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، چ سوم، بيروت، دار الكتاب العربي.
سبزوارى نجفى، محمد بن حبيبالله،(1406ق) الجديد فى تفسير القرآن المجيد، بيروت، دار التعارف للمطبوعات.
سبزواري، ملاهادي،(1369) شرح منظومه، تصحيق: حسن حسنزاده آملي، تهران، نشر ناب.
سيد مرتضي، علي بن حسين،(1403ق) الأمالي، قم، مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي.
شبر، سيدعبدالله،(1412ق) تفسير القرآن الكريم(شبر)، بيروت، دار البلاغة للطباعة والنشر.
صاحب بن عباد، اسماعيل بن عباد،(1414ق) المحيط في اللغة، بيروت، عالم الکتاب.
صادقى تهرانى، محمد،(1365) الفرقان فى تفسيرالقرآن بالقرآن، چ دوم، قم، انتشارات فرهنگ اسلامى.
صدرالمتألهين، محمد بن ابراهيم،(1366) تفسير القرآن الكريم(صدرا)، چ دوم، قم، انتشارات بيدار.
ـــــ،(1363) مفاتيح الغيب، تهران، مؤسسة تحقيقات فرهنگى.
صدوق، محمد بن علي بن الحسين،(1362) الأمالي، يك جلد، انتشارات كتابخانة اسلاميه.
ـــــ،(1398ق) التوحيد، مصحح: هاشم حسيني، قم، انتشارات جامعة مدرسين.
ـــــ،(1395ق) كمال الدين و تمام النعمة، قم، دار الكتب الإسلاميه.
ـــــ،(1378ق) عيون أخبار الرضا(ع)، انتشارات جهان.
ـــــ،(1361) معاني الأخبار، قم، انتشارات جامعة مدرسين.
صفار، محمد بن حسن بن فروخ،(1404ق) بصائر الدرجات، قم، انتشارات كتابخانة آيتالله مرعشى.
طباطبايى، سيدمحمدحسين،(1417ق) الميزان فى تفسير القرآن، چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسين حوزة علمية قم.
ـــــ بيتا، نهاية الحکمة، قم، مؤسسة النشر الأسلامي.
طبرسى، فضل بن حسن،(1372) مجمع البيان فى تفسير القرآن، چ سوم، تهران، انتشارات ناصرخسرو.
طبرى، محمد بن جرير،(1412ق) جامع البيان فى تفسير القرآن، بيروت، دار المعرفه.
طريحى، فخرالدين،(1416ق) مجمع البحرين، تهران، کتابفروشي مرتضوي.
طوسى، محمد بن حسن،(1414ق) الأمالي، قم، انتشارات دار الثقافة.
ـــــ،[بيتا] التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى.
عروسى حويزى، عبدعلى بن جمعه،(1415ق) تفسير نور الثقلين، چ چهارم، قم، انتشارات اسماعيليان.
عياشى، محمد بن مسعود،(1380ق) كتاب التفسير (تفسير العياشي)، تهران، چاپخانه علميه.
فرات كوفى، فرات بن ابراهيم،(1410ق) تفسير فرات الكوفى، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى.
فضلالله، سيدمحمدحسين،(1419ق) تفسير من وحى القرآن، چ دوم، بيروت، دار الملاك للطباعة والنشر.
فنارى، محمد بن حمزه،(1374) مصباح الأنس (شرح مفتاح الغيب)، تصحيح: محمد خواجوى، تهران، انتشارات مولى.
فيض كاشانى، ملامحسن،(1415ق) تفسير الصافى، چ دوم، تهران، انتشارات الصدر.
قرشى، سيدعلىاكبر،(1377) تفسير احسن الحديث، چ سوم، تهران، بنياد بعثت.
قرطبى، محمد بن احمد،(1364) الجامع لأحكام القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو.
قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا،(1368) تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى.
قمى، على بن ابراهيم،(1367) تفسير قمى، چ چهارم، قم، دار الكتاب.
قونوى، صدرالدين،(1375) النفحات الإلهية، تصحيح: محمد خواجوى، تهران، انتشارات مولى.
كلينى، محمد بن يعقوب،(1365) الكافي، تهران، دار الكتب الإسلامية.
مجلسي، محمدباقر،(1404ق) بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء.
مدرسى، سيدمحمدتقى،(1419ق) من هدى القرآن، تهران، دار محبى الحسين.
مصباح يزدي، محمدتقي،(1366) آموزش فلسفه، چ دوم، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
ـــــ،(1388) انسانشناسي در قرآن، تدوين محمود فتحعلي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
مصطفوى، حسن،(1380) تفسير روشن، تهران، مركز نشر كتاب.
مغنيه، محمدجواد،(1424ق) تفسير الكاشف، تهران، دار الكتب الإسلامية.
مفيد، محمد بن محمد بن نعمان،(1413ق) الأمالي، قم، انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد.
ـــــ،(1424ق) تفسير القرآن المجيد، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.
مكارم شيرازى، ناصر،(1374) تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية.
نجفى خمينى، محمدجواد،(1398ق) تفسير آسان، تهران، انتشارات اسلاميه.